مهسا
 
 
یک شنبه 26 تير 1390برچسب:, :: 10:34 ::  نويسنده : مهسا ومحسن

دانلود موزیک-عکس اونم عکسای فارسی 1 -دانلود فیلم وهرچی بخوای تازه راه افتاده همین امروز ساعت8 منتظر چی هستی برو داخل ادرس

 

http://ailar.vcp.ir



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: 1:24 ::  نويسنده : مهسا ومحسن

سلام به ادامه مطالب سر بزنین تا عکسارو ببینین



ادامه مطلب ...


سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 21:42 ::  نويسنده : مهسا ومحسن

مطلابش زیاده بیاین ادامه مطالب دلم شکسته امروز



ادامه مطلب ...


سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 21:40 ::  نويسنده : مهسا ومحسن

دلم هوای نـوشـتن کرده بود امشب ...
باد و بارانی بود اندرون دلم ...
و صدای چند کلاغ و جیرجیرک ...
کاغذی و قلمی و کرور کرور دل برای نوشتن !
خوب ... برای که بنویسم حالا ؟
تازه ، برای کسی هم که بنویسم ، چه کسی ببرد برایش ؟!
یادم آمد ...
آدم برای خدا چیزکه بنویسد و بگذارد زیر فرش ،
خدا خودش برمی دارد ... !

پرشدم از شوق برای نوشتن ...
دراز کشیدم روی زمین و دستی
زیر چانه و دستی بر روی کاغذ !

نوشتم :

سلام ، محبوب من ... !
چقدر دوستت دارم ... خودت میدانی !
چقدر تو صبح را قشنگ شروع می کنی ...
صدای خروس و کلاغ را که می پیچانی در هم و
نسیم را می وزانی بینشان ...
آدم حالی به حالی می شود !
هیچ دلبری نمی تواند مثل تو ، همین اوّل صبح ،
دل آدم را اینطور ببرد !
خورشید هم ناز می کند مثل خودت ... !
آنقدر که دست می کشد بر سر و صورت آدم
و داغش می کند با سرپنجه هایش !
تو هم دست می کشی بر دل آدم و عاشقش می کنی !

معشوق صبور من ...
می فهمم که شب ها وقتی غرق می شوم در خواب ،
می آيی به پيشم !
دستت را حس می کنم که روی پيشانی ام
دانه های شبنم می کارد ،
رد بوسه ات هم می سوزاند لبم را تا صبح
مثل آتش ... داغ و مثل آب ... شفـاف
اگر تو نبودی "تو" معنی نداشت !
تو تمام " توی" منی ...
اگر می بينی چشمم به در می ما ند
نه اينکه يادم رفته " تو" هستی !
که می دانم هستی در کنارم ...
منتظرم کسی بیاید و ببیند ، چقدر "تو" هستی !
و برود و بگوید کسی نیاید !




معبود من ...
اگر ديدی روز کسی در کنارم بود
خودت می دانی و می فهمی که به يقين تکه ای از "تو"
را با خود داشته که رهایش نکردم !
مگر نه اينکه " تو" غرق در زيبايی ها هستی !!!
گل را اگر ببویم ، لذتش از بوی توست !

مطلوب من ...
سرم را گاهی بگير بين بازوانت ! مرا به آغوش بکش ...
نکند يادت برود که سخت نيازمند توام !
من اگر يادم برود تقصير توست که يادم نمی اندازی
تو بايد مرا بارور کنی !
از تمام خواستن هايم !
تو خيلی خوبی !
برای کسی که دوستت دارد
و برای کسی که يادش رفته دوستت دارد ...

مهربان من ...
می شود از اين به بعد بنويسم برايت؟
چرا نشود ...
راستی يادت نرود !
آن " تويی" را که می گفتم تکه ای از تو را دارد ...

(( چون می دانی : گاهی حس می کنم خود تو خيلی بزرگی
برای اينکه دوستت داشته باشم ،يک توی کوچکتر را به من بده
تا به واسطه اش عشق بورزانم به تو ))



نامه را تا کردم و سراندم زير گوشه فرش
خدا خودش ياد دارد
کاش جوابش را بدهد
ندهد هم می دانم که می خواند
چقدر خوب است آدم کسی را داشته باشد



سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 21:39 ::  نويسنده : مهسا ومحسن

خيلي تنهام
به تو كه موندگاي

خداجون ميشه تو امشب منو تو بغل بگيري؟
بگي آروم توي گوشم ديگه وقتشه بميري
خدا جون ميگن تو خوبي، مثل مادرا ميموني
اگه راست ميگن ببينم ! عشق من كجاست ميدوني؟
خداجون ميشه يه كاري بكني بخاطر من؟
من ميخوام كه زود بميرم آخه سخته زنده موندن
من كه تقصيري نداشتم پس چرا گذاشته رفته؟
خداجون تو تنها هستي ميدوني تنهايي سخته
زنده بودن يا مردن من واسه اون فرقي نداره
اون ميخواد كه من نباشم، باشه ، اشكالي نداره
خداجون ميخوام بميرم تا بشه هميشه راحت
ولي عمر اون زياد شه حتي واسه يه ساعت
خدا جون ميشه تو امشب منو تو بغل بگيري؟
بگي آروم توي گوشم ديگه وقتشه بميري



سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 2:5 ::  نويسنده : مهسا ومحسن

بدو بیا ادامه مطالب ببین عزیزم



ادامه مطلب ...


سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 1:10 ::  نويسنده : مهسا ومحسن

سلام بازم اومدم این سری با کلیپ های باحال منتظر چی هستی بیا ادامه مطالب دانلود کن




ادامه مطلب ...


دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 22:43 ::  نويسنده : مهسا ومحسن

عاشقانه

به تو عادت کرده بودم


اي به من نزديک تر از من


اي حضورم از تو تازه


اي نگاهم از تو روشن


به تو عادت کرده بودم


مثل گلبرگي به شبنم


مثل عاشقي به غربت


مثل مجروحي به مرهم


لحظه در لحظه عذابه


لحظه هاي من بي تو


تجربه کردن مرگه


زندگي کردن بي تو


من که در گريزم از من


به تو عادت کرده بودم


از سکوت و گريه شب


به تو حجرت کرده بودم


با گل و سنگ و ستاره


از تو صحبت کرده بودم


خلوت خاطره هامو


با تو قسمت کرده بودم


خونه لبريز سکوته


خونه از خاطره خالي


من پر از ميل زوالم


عشق من تو در چه حالي

 



دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 22:33 ::  نويسنده : مهسا ومحسن

صدای تو

 بیداری ریشه ، آواز سبز برگه

 صدای تو

 پر وسوسه مثل شبخونی تگرگه

 صدای تو آهنگ شکستن

بغض یه دنیا حرفه

 تصویری از آواز صریح

 قندیل و نور و برفه
 هیشکی مثل تو نبود

 هیشکی مثل تو منو باور نکرد

 هیشکی با من مثل تو
 توی نقب شب من سفر نکرد
 هشکی مثل تو نبود
 ساده مثل بوی پاک اطلسی
 یا بلوغ یه صدا

 میون دغدغه ی دلواپسی
 تو غرورت مثل کوه
 مهربونیت مثل بارون ، مثل آب
 مثل یه جزیره ، دور
 مثل یه دریا ، پر از وخشت خواب
 هیشکی مثل تو نرفت
 هیشکی مال تو نموند
شعرهای تنهاییمو
 هیشکی مثل تو نخوند
 همه حرفام مال تو
 همه شعرهام مال تو
 دنیای من مهسامه



دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 22:17 ::  نويسنده : مهسا ومحسن

 بدو بیا ادمه مطالب چتروم اختصصی مهسا



ادامه مطلب ...


دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 21:50 ::  نويسنده : مهسا ومحسن

  با توم غریبه

صبر کن

روی سخن دلم باتوست

میخوام تورو با خودم به جایی ببرم  که نه چشمات دیده و نه دلت لمس کرده...

       پس دلت رو با دلم یکی کن دستای بی جونم رو بگیر و یبا....

غریبه چیزی نگو فقط بیا

اینجایی که دارم میبرمت همیشه تاریکیه و سیاهی اینجا هیچ وقت نوری نیست امیدی نیست صدای خنده ای نیست

.

..

.

رسیدیم غریبه

اینجا فقط و فقط برای  من و توست

اسم اینجا رو گذاشتم "گورستان ارزوها"تا حالا کسی جز من و تو اینجا رو ندیده و نخواهد دید

اینجارو اون زمانی ساختم که داشتم اخرین ثانیه های خوشبختی رو میگذروندم زمانی که دیگه هیچ کس برام نمونده بود ...

اونجا رو نگاه کن غریبه همونجا که پر پروانه ها شکسته همون جا که گلها پرپر شده همون جا که قناری ها جون دادن همون جا که از پر شده از سکوت اونجا مزار دل جوونمه غریبه, دلی که تو اوج جوونی پرپرش کردن دلی که هنوز حتی یکی از ارزوهاش بر اورده نشده بود که جون داد ,دلم شاد بود غریبه غمی نداشت همه رو شاد میکرد از گریه بیزار بود و از غصه فراری, ولی شکستنش خوردش کردن زمینش زدن دلم کم طاقت بود طاقت نیوورد و تموم کرد, تو دستای خودم جون داد خودم با یه سینه پر از حسرت خاکش کردم, خودم جون دادنشو دیدم غریبه, شکستم غریبه ولی هیچ چی نگفتم همه چی رو سپردم به دستای بی رحم تقدیر...

اشکاتو پاک کن غریبه به حرمت دلم که همیشه از گریه بیزار بود....

دستامو ببین غریبه ببین چطور بی جون شد و بی رمق

بیا غریبه نمیخوام بیشتر از این لرزه ی شونه هامو ببینی بیا میخوام یه جای دیگه رو بهت نشون بدم از سر مزار دلم پاشو غریبه دارم از حرارت مظلومیت دلم اتیش میگیرم پاشودیگه  پاشو ودنبالم بیا

میخوام  ببرمت سر خاک بزرگترین ارزوم که حالا جز مزارش هیچی ازش برام نمونده یه زمانی بزرگترین ارزوم یه دست نوازشگر بود ویه دل مهربون اما هرچی گشتم پیدا نکردم هر چی محبت گدایی کردم ثمری ندیدم که ندیدم هرچی دنبال یه دست واسه نوازش و محبت گشتم نبود که نبود هر چقد التماس کردم که دلمو نشکنن شکستن وشکستن تا اینکه یه شب برفی و سرد دلم با همه وجود داد زد "تو بردی دنیا اره تو برنده شدی موفق شدی که زمینم بزنی پیروز شدی که خوردم کنی دیگه کاری باهات ندارم دنیا محبت ادمات واسه خودت مهربونی هاشون واسه تو دیگه از هیچ کس طلب محبت نمیکنم دیگه هیچ وقت..."

دلم اینارو گفت و ازم خواست این ارزومو واسه همیشه فراموش کنم و ازش بگذرم و خاکش کنم منم همین کارو کردم و دیگه اسمشم نیووردم

بسته غریبه وقت جدایی من و تو رسیده دیگه برو ومنو ببخش که نمیتونم همراهت بیام میخوام بمونم و کنار مزار دلم و ارزو هاش تموم کنم

تو برو غریبه برو میسپارمت بخدا برو به همه اونایی که لحظه به لحظه دلم رو شکستن بگو شاد باشید اون واسه همیشه رفت.....




دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 21:43 ::  نويسنده : مهسا ومحسن

 تقدیم به آنکه آفتاب مهرش در آستان دلم هرگز غروب نخواهد کرد:

در کوچه پس کوچه های تاریک تنهایی به تو می اندیشم

آری دیگر تازیانه های نگاهت را می فهمم

با تمام وجود و تو چه غریبی! در غربت تنهایی من!

آشکارا می بینمت در رؤیاهایم

تو که آمال و آروزی منی

شانه هایت پناهم بودند

و تو چقدر آسان و زود آنها را از من دریغ کردی!

ای کاش در می یافتی زمزمه های حسرتم را!

و تو چه آسان گذشتی از همه خوبی ها

با این حال دوستت دارم با تمام بدی هایت

هرگاه تنها شدی آن لحظه که دلت گرفت و چشمانت اشک آلود شد

مرا در انتهای غروب دریاب

 

 

آنجا به من خواهی رسید و خواهی دید که چطور افسره و تنهام

 

 

 

 سخت است فراق عزیز و تنها ماندن

سخت است بر جای ماندن و راکد زندگی کردن،

همچون چشمه خشیکیده مقروض،

بی او زندگی را در جام لحظه های تهی می کنم

و صورتم از تلخی آن در خود می تکد.

بی او زندگی را در فریاد بی صدا تجربه می کنم.

روحم، آماز رفتن بر لب دارد

و فریادم

            در فضای خالی از صدا می ماند.

 

 

 

 

 

 

 روزی،

    ساعتی،

می خواستم بگویم: عاشقت هستم

اما ای امید جان! در آن لحظه ذهن من از فواره ها بالاتر،

 از زندگی پر بارتر

 و از امید سرشارتربود.

حس می کردم که از نگاهم رازم را خوانده باشی.

اما اینک، بدون تو تنهایی را با تمام ابعادش حس می کنم.

و قطره قطره عشقم را

با تمام وجودم

         در یک کلمه می گنجانم و می گویم:

«......! نفسم عزیز تر از جانم! بدون تو خودم را تنها و بی کس می بینم.

 

 

 

 

 

من هست و خدا با تو

 تو رند قده نوشی

من ریگ ته جویم، تو رود خروشانی.

هستم به نگاه تو، هستم به خیال تو، یارب همه فریادم.

یا رب همه فریادم

فردا که غمش دارم، یا رب که غمم دارد

هر سایه که بنشانم دل را به تو بس پسپارم.

 

 

 

 

 

 

 برایم آشنایی معنایی دارد و دوستی زیباست و عشق تفسیری است بزرگتر و برتر از همه اینها

تو ای شعله محبت: مجموعه گران قدری هستی از تمام تنهائیهایم.

آن هنگام که نگاهم در نگاه مهربانت تلاقی کرد زمانی که دریچه قلبم بروی محبت تو آغوش گشود

و چکاوک تنهائیم برای اولین بار ترانه شادی را مقابل تو سر داد فهمیدم تو همان کسی هستی که پرنده صبح من هر روز به امید دیدنش تا افق پیش می رفت و دل آسمان را با آوای جستجو گر خویش 
می شکافت.

تو همان کسی هستی که وقتی قصه آشنایش را برای ابر گفتم

از شوق گریست و یاس ها را در سرزمین عشق رویانید.

             هزار شعر سرودی و عاشقم کردی

                                 با صداقت مهرت شقایقم کردی.

 

 

 

 

 

 

با من بمان:

با من بمان تا سپیده دم می خواهم امشب بمیرم

بیا که در آتش تو، باید در این شب بمیرم

شعری ندارم برای زیبایی چشمهایت

شاید برای ادای این حق مطلب بمیرم

لبخن ربطی با مرگ ندارد اما بیا تا

           هی مرتب بخندی و هی من مرتب بمیرم

                          سخت است مردن به غربت شاید فردا نباشی

                          بگذار تا با تو هستم امشب بمیرم.

 

 

 

 

 

.برای تو

کاش فریاد چشمانم را می خواندی که در سکوت سینه ام فریاد تو را می زند

کاش می دانستی تو برایم در هر ذره ÷یدا و در هر قطره جاری هستی

مثل رودی، از چشمه چشمانم برای جستجوی تو کلام کوچه را در نوردم

در حالی که تو برای من، تو در همه جا موج می زنی عزیزتر از جانم.

 

 

 

 

 

 

خدوندا این روزها تنها همدم ثانیه هایم بی قراریست!

معبود من در لحظات پر از التهابم تنها پناهم لحظات با تو بودن است.
 از تو فریاد می طلبم فریادی پر از درد، فریادی که بدانم آخر روزی 
کسی سراغ این پژواک سرد را خواهد گرفت. کسی هست که بخواهد بپرسد

این همه سردی و درد از قلب کدام خسته دل بر می خیزد. معبودا!

خسته ام از این همه درد، از این همه فریاد بی صدا.

برایم همدردی باش، که تنها برای لحظه ای احساس آزادی و رهایی کنم.

رهایی از تمام غمهایی که هر کدام  روزی به سراغم آمدند.

که من فکر می کردم در اوج شادمانی زندگی ام هستم.

خدایا! تو می دانی که من تمام زندگی ام را در انتظار کسی مانده ام که می دانم رهایی

از بند اسارت چشمانش هرگز برایم مقدور نخواهد بود.

می دانم که خیلی دیر به یاد مهربانیت افتاده ام.

اما بدان که در این سرازیر شلاق های جفای دنیا و در زمانی که تنها میان رگبار اشکهایم

غریب و بی کس مانده ام تنها پناهم تو هستی.

پس از تو می خواهم زندگی ام را که هر لحظهدر عمق چشمان افسونگرش گم می شود

در نهان پلکهایش بازیابی ........!

 

 

 

 

 

 

 

دل تنگم دل تنگ نگاه های ملتسمانه و منتظرت که هرگز نتوانست غرور چشمان عاشقش را در هم شکند

و برای کسی که میدانم دلتنگش می شود سکوت سنگین غم را در هم شکند واز درد جدایی ناله زند راز

دل بگشاید.

اما من امروز می خاهم راز دل بگشایم و برای باری دیگر از عشقی که طنین اناز چشمان خشکیده ام شده است سخن به میان آورم تا شاید....شاید تو نیز غرور سرد را در هم شکنی و مرا از عذاب سکوت سرد و ساکت چشمانت رهایی بخشی!.

مهربانم میدان که در این سکوت غم بارت دردی پنهان است و از همین است که نگاه های غمناکت قرار را از قلب بی تابم ربوده است و مرا در خود شکسته است.

بهترینم! بگذار از راز سنگین نهفته در قلب معصومت با خبر شوم تا شاید بتوانم برای تسکین قلب 
بی گناهت جانم را فدای پاکی چشمان منتظرت کنم و مرهمی برای دستهای خسته ات باشم.

عزیزترینم! بگذاربه تو بفهمانم که چقدرنبودنت و ندیدنت قلب عاشقم را در هم شکسته و مرا به غم نشانده است.

 

 

عزیز تر از جانم بدان تا دنیا دنیاست و تا جان در بدن دارم دوستت خواهم داشت و عاشقت خواهم ماند. بوس روی لباهای نازت که هرگز آنها را ندیده ام.  

بدان که تا دنیاست و تا جان در بدن تنها برای ارزانی کردن بر چشمان افسونگرت دارم عشق زیبایت را و انتظار آمدنت را در دل نگاه خواهم داشت.

 

 

 



دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 21:39 ::  نويسنده : مهسا ومحسن

 نیا باران زمین جای قشنگی نیست 

من از جنس زمینم و خوب می دانم 

که گل در عقد زنبور است 

اما یک طرف سودای بلبل، 

یک طرف بال و پر پروانه را هم 

دوست میدارد 

نیا باران پشیمان میشوی از آمدن 

زمین جای قشنگی نیست 

در ناودان ها گیر خواهی کرد 

من از جنس زمینم خوب می دانم 

که اینجا جمعه بازار است 

و دیدم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه میدادند 

در اینجا قدر مردم را به جو اندازه می گیرند 

در اینجا شعر حافظ را به فال کولیان در به در اندازه 

می گیرند 

نیا باران زمین جای قشنگی نیست



دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 2:51 ::  نويسنده : مهسا ومحسن

 نام تو بر زبان من آمد؛ زبانه شد

 

سيل گدازه هاي خروشان روانه شد 

 

 

 

 

گفتم به خا ک، نام تو را؛ جنگلي سرود

 

گفتم به شمع ، نام تو را؛ عاشقانه شد

 

 

 

 

گفتم به باد، نام تو را گرد باد گشت

 

گفتم به رود، نام تو را؛ بي کرانه شد

 

 

 

 

گفتم به راه، نام تو را؛ رفت و رفت و رفت ...

 

گفتم به لحظه ها، نام تو را .. ؛ جاودانه شد

 

 

 

اين حرفها – همهمه اي در غبار بود-

 

باران نرم نام تو؛ آمد ترانه شد

 




صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ


سلام به وبلاگ ما خوش اومدین
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مهسا و محسن و آدرس mahsa-joon.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1