مهسا |
|||||||||||||
یک شنبه 26 تير 1390برچسب:, :: 10:34 :: نويسنده : مهسا ومحسن
دانلود موزیک-عکس اونم عکسای فارسی 1 -دانلود فیلم وهرچی بخوای تازه راه افتاده همین امروز ساعت8 منتظر چی هستی برو داخل ادرس
http://ailar.vcp.ir سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 21:40 :: نويسنده : مهسا ومحسن
دلم هوای نـوشـتن کرده بود امشب ... سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 21:39 :: نويسنده : مهسا ومحسن
خيلي تنهام دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 22:43 :: نويسنده : مهسا ومحسن
به تو عادت کرده بودم
دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 22:33 :: نويسنده : مهسا ومحسن
صدای تو دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 21:50 :: نويسنده : مهسا ومحسن
با توم غریبه
صبر کن روی سخن دلم باتوست میخوام تورو با خودم به جایی ببرم که نه چشمات دیده و نه دلت لمس کرده... پس دلت رو با دلم یکی کن دستای بی جونم رو بگیر و یبا.... غریبه چیزی نگو فقط بیا اینجایی که دارم میبرمت همیشه تاریکیه و سیاهی اینجا هیچ وقت نوری نیست امیدی نیست صدای خنده ای نیست . .. . رسیدیم غریبه اینجا فقط و فقط برای من و توست اسم اینجا رو گذاشتم "گورستان ارزوها"تا حالا کسی جز من و تو اینجا رو ندیده و نخواهد دید اینجارو اون زمانی ساختم که داشتم اخرین ثانیه های خوشبختی رو میگذروندم زمانی که دیگه هیچ کس برام نمونده بود ... اونجا رو نگاه کن غریبه همونجا که پر پروانه ها شکسته همون جا که گلها پرپر شده همون جا که قناری ها جون دادن همون جا که از پر شده از سکوت اونجا مزار دل جوونمه غریبه, دلی که تو اوج جوونی پرپرش کردن دلی که هنوز حتی یکی از ارزوهاش بر اورده نشده بود که جون داد ,دلم شاد بود غریبه غمی نداشت همه رو شاد میکرد از گریه بیزار بود و از غصه فراری, ولی شکستنش خوردش کردن زمینش زدن دلم کم طاقت بود طاقت نیوورد و تموم کرد, تو دستای خودم جون داد خودم با یه سینه پر از حسرت خاکش کردم, خودم جون دادنشو دیدم غریبه, شکستم غریبه ولی هیچ چی نگفتم همه چی رو سپردم به دستای بی رحم تقدیر... اشکاتو پاک کن غریبه به حرمت دلم که همیشه از گریه بیزار بود.... دستامو ببین غریبه ببین چطور بی جون شد و بی رمق بیا غریبه نمیخوام بیشتر از این لرزه ی شونه هامو ببینی بیا میخوام یه جای دیگه رو بهت نشون بدم از سر مزار دلم پاشو غریبه دارم از حرارت مظلومیت دلم اتیش میگیرم پاشودیگه پاشو ودنبالم بیا میخوام ببرمت سر خاک بزرگترین ارزوم که حالا جز مزارش هیچی ازش برام نمونده یه زمانی بزرگترین ارزوم یه دست نوازشگر بود ویه دل مهربون اما هرچی گشتم پیدا نکردم هر چی محبت گدایی کردم ثمری ندیدم که ندیدم هرچی دنبال یه دست واسه نوازش و محبت گشتم نبود که نبود هر چقد التماس کردم که دلمو نشکنن شکستن وشکستن تا اینکه یه شب برفی و سرد دلم با همه وجود داد زد "تو بردی دنیا اره تو برنده شدی موفق شدی که زمینم بزنی پیروز شدی که خوردم کنی دیگه کاری باهات ندارم دنیا محبت ادمات واسه خودت مهربونی هاشون واسه تو دیگه از هیچ کس طلب محبت نمیکنم دیگه هیچ وقت..." دلم اینارو گفت و ازم خواست این ارزومو واسه همیشه فراموش کنم و ازش بگذرم و خاکش کنم منم همین کارو کردم و دیگه اسمشم نیووردم بسته غریبه وقت جدایی من و تو رسیده دیگه برو ومنو ببخش که نمیتونم همراهت بیام میخوام بمونم و کنار مزار دلم و ارزو هاش تموم کنم تو برو غریبه برو میسپارمت بخدا برو به همه اونایی که لحظه به لحظه دلم رو شکستن بگو شاد باشید اون واسه همیشه رفت..... دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 21:43 :: نويسنده : مهسا ومحسن
تقدیم به آنکه آفتاب مهرش در آستان دلم هرگز غروب نخواهد کرد: در کوچه پس کوچه های تاریک تنهایی به تو می اندیشم آری دیگر تازیانه های نگاهت را می فهمم با تمام وجود و تو چه غریبی! در غربت تنهایی من! آشکارا می بینمت در رؤیاهایم تو که آمال و آروزی منی شانه هایت پناهم بودند و تو چقدر آسان و زود آنها را از من دریغ کردی! ای کاش در می یافتی زمزمه های حسرتم را! و تو چه آسان گذشتی از همه خوبی ها با این حال دوستت دارم با تمام بدی هایت هرگاه تنها شدی آن لحظه که دلت گرفت و چشمانت اشک آلود شد مرا در انتهای غروب دریاب
آنجا به من خواهی رسید و خواهی دید که چطور افسره و تنهام
سخت است فراق عزیز و تنها ماندن سخت است بر جای ماندن و راکد زندگی کردن، همچون چشمه خشیکیده مقروض، بی او زندگی را در جام لحظه های تهی می کنم و صورتم از تلخی آن در خود می تکد. بی او زندگی را در فریاد بی صدا تجربه می کنم. روحم، آماز رفتن بر لب دارد و فریادم در فضای خالی از صدا می ماند.
روزی، ساعتی، می خواستم بگویم: عاشقت هستم اما ای امید جان! در آن لحظه ذهن من از فواره ها بالاتر، از زندگی پر بارتر و از امید سرشارتربود. حس می کردم که از نگاهم رازم را خوانده باشی. اما اینک، بدون تو تنهایی را با تمام ابعادش حس می کنم. و قطره قطره عشقم را با تمام وجودم در یک کلمه می گنجانم و می گویم: «......! نفسم عزیز تر از جانم! بدون تو خودم را تنها و بی کس می بینم.
من هست و خدا با تو تو رند قده نوشی من ریگ ته جویم، تو رود خروشانی. هستم به نگاه تو، هستم به خیال تو، یارب همه فریادم. یا رب همه فریادم فردا که غمش دارم، یا رب که غمم دارد هر سایه که بنشانم دل را به تو بس پسپارم.
برایم آشنایی معنایی دارد و دوستی زیباست و عشق تفسیری است بزرگتر و برتر از همه اینها تو ای شعله محبت: مجموعه گران قدری هستی از تمام تنهائیهایم. آن هنگام که نگاهم در نگاه مهربانت تلاقی کرد زمانی که دریچه قلبم بروی محبت تو آغوش گشود و چکاوک تنهائیم برای اولین بار ترانه شادی را مقابل تو سر داد فهمیدم تو همان کسی هستی که پرنده صبح من هر روز به امید دیدنش تا افق پیش می رفت و دل آسمان را با آوای جستجو گر خویش تو همان کسی هستی که وقتی قصه آشنایش را برای ابر گفتم از شوق گریست و یاس ها را در سرزمین عشق رویانید. هزار شعر سرودی و عاشقم کردی با صداقت مهرت شقایقم کردی.
با من بمان: با من بمان تا سپیده دم می خواهم امشب بمیرم بیا که در آتش تو، باید در این شب بمیرم شعری ندارم برای زیبایی چشمهایت شاید برای ادای این حق مطلب بمیرم لبخن ربطی با مرگ ندارد اما بیا تا هی مرتب بخندی و هی من مرتب بمیرم سخت است مردن به غربت شاید فردا نباشی بگذار تا با تو هستم امشب بمیرم.
.برای تو کاش فریاد چشمانم را می خواندی که در سکوت سینه ام فریاد تو را می زند کاش می دانستی تو برایم در هر ذره ÷یدا و در هر قطره جاری هستی مثل رودی، از چشمه چشمانم برای جستجوی تو کلام کوچه را در نوردم در حالی که تو برای من، تو در همه جا موج می زنی عزیزتر از جانم.
خدوندا این روزها تنها همدم ثانیه هایم بی قراریست! معبود من در لحظات پر از التهابم تنها پناهم لحظات با تو بودن است. این همه سردی و درد از قلب کدام خسته دل بر می خیزد. معبودا! خسته ام از این همه درد، از این همه فریاد بی صدا. برایم همدردی باش، که تنها برای لحظه ای احساس آزادی و رهایی کنم. رهایی از تمام غمهایی که هر کدام روزی به سراغم آمدند. که من فکر می کردم در اوج شادمانی زندگی ام هستم. خدایا! تو می دانی که من تمام زندگی ام را در انتظار کسی مانده ام که می دانم رهایی از بند اسارت چشمانش هرگز برایم مقدور نخواهد بود. می دانم که خیلی دیر به یاد مهربانیت افتاده ام. اما بدان که در این سرازیر شلاق های جفای دنیا و در زمانی که تنها میان رگبار اشکهایم غریب و بی کس مانده ام تنها پناهم تو هستی. پس از تو می خواهم زندگی ام را که هر لحظهدر عمق چشمان افسونگرش گم می شود در نهان پلکهایش بازیابی ........!
دل تنگم دل تنگ نگاه های ملتسمانه و منتظرت که هرگز نتوانست غرور چشمان عاشقش را در هم شکند و برای کسی که میدانم دلتنگش می شود سکوت سنگین غم را در هم شکند واز درد جدایی ناله زند راز دل بگشاید. اما من امروز می خاهم راز دل بگشایم و برای باری دیگر از عشقی که طنین اناز چشمان خشکیده ام شده است سخن به میان آورم تا شاید....شاید تو نیز غرور سرد را در هم شکنی و مرا از عذاب سکوت سرد و ساکت چشمانت رهایی بخشی!. مهربانم میدان که در این سکوت غم بارت دردی پنهان است و از همین است که نگاه های غمناکت قرار را از قلب بی تابم ربوده است و مرا در خود شکسته است. بهترینم! بگذار از راز سنگین نهفته در قلب معصومت با خبر شوم تا شاید بتوانم برای تسکین قلب عزیزترینم! بگذاربه تو بفهمانم که چقدرنبودنت و ندیدنت قلب عاشقم را در هم شکسته و مرا به غم نشانده است.
بدان که تا دنیاست و تا جان در بدن تنها برای ارزانی کردن بر چشمان افسونگرت دارم عشق زیبایت را و انتظار آمدنت را در دل نگاه خواهم داشت.
دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 21:39 :: نويسنده : مهسا ومحسن
نیا باران زمین جای قشنگی نیست دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 2:51 :: نويسنده : مهسا ومحسن
نام تو بر زبان من آمد؛ زبانه شد
سيل گدازه هاي خروشان روانه شد گفتم به خا ک، نام تو را؛ جنگلي سرود گفتم به شمع ، نام تو را؛ عاشقانه شد گفتم به باد، نام تو را گرد باد گشت گفتم به رود، نام تو را؛ بي کرانه شد گفتم به راه، نام تو را؛ رفت و رفت و رفت ... گفتم به لحظه ها، نام تو را .. ؛ جاودانه شد اين حرفها – همهمه اي در غبار بود- صفحه قبل 1 صفحه بعد درباره وبلاگ سلام به وبلاگ ما خوش اومدین آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |
|||||||||||||
![]() |